Monday, February 15, 2010

فرار



یادم رفت اسم ام را به شما بگویم. خب، اسم من اورور است، حالا، همه چیز را می دانید. نه، شوخی می کنم،: اسم ام بلادون است. و بعد ماری، لودمیلا، آنژل، امیلی، آستره، باربارا، اماند، کاترین، بلانش. شوخی می کنم، دست خودم نیست. هر چه مساله جدی تر باشد، من بیش تر خنده ام می گیرد: این را از مادر ام به ارث برده ام.ه
...
مردانی که تصور می کندد مرا خوب می شناخته اند، اگر با هم ملاقات کنند و ساعت ها در باره ی من حرف بزنند، هرگز متوجه نمی شوند که از شخص واحدی صحبت می کنند. من هر بار با اسم تازه ای به سراغ هر یک از آن ها می رفتم و همان طور که آدم ها لباس شان یا
عطر شان را عوض می کنند، اسم ام را عوض می کردم. و البته، هیچ وقت اسم واقعی ام را نمی گفتم. به علاوه "اسم واقعی" چه فرقی دارد؟
...
به خاطر شما، من یک اسم کلی برای خود ام انتخاب می کنم، این اسم را همین الآن روی کاغذ براق و شفاف امتحان کردم و فکر می کنم خیلی به من می آید: فرار. این نزدیک ترین اسم به قلب و روح من است و به علاوه، بین خود مان بماند، با این اسم جملات بسیار قشنگی می توان نوشت، تصور اش را بکنید، مثلن: فرار کوچک در میان علف های بلند شروع به دویدن کرد.ه



"کتاب "دیوانه وار" نوشته ی "کریستیان بوبن" ترجمه ی "مهوش قویمی

2 comments:

Sepid said...

ye rahi hast baraye doonestanesh...!!

Sepid said...

behet chi begam?
to bayad be man begi mamnoonam ke nashnide migiram...amma faydeii dare vaaghti to nashnide begirish?
mikham bahat harf bezanam.
va nemikham Dge az in chiza beshnavam.
hamin ike az in ketaba ro khoondam o Dge nakhastam bekhoonam.