-فکر نمیکنی آدما برا پنهان کردن احساساتشون دلیل دارن؟
-دلیلشون از هم دورشون میکنه. چه دلیلی از عشق مهمتره؟
فیلم ''شبهای روشن'' به کارگردانی ''فرزاد مؤتمن''
کسانی هستند که که ما به ایشان سلام میگوییم و یا ایشان به ما. آنها با ما گرد یک میز مینشینند، چای میخورند، میگویند و میخندد. ''شما'' را به ''تو''، ''تو'' را به هیچ بدل میکنند. آنها میخواهند که تلقینکنندگان صمیمت باشند. مینشینند تا بنای تو فرو بریزد. مینشینند تا روز اندوه بزرگ. … جامههایشان را میفروشند تا برای روز تولدت دستهگلی بیاورند- و در دفتر یادبودهایشان خواهندنوشت. …. بر فراز گردابی که تو واپسین لحظهها را در آن احساس میکنی میچرخند و فریاد میزنند: من! من! من! من!
کتاب ''بار دیگر، شهری که دوست میداشتم'' نوشتهی ''نادر ابراهیمی''
Patricia Franchini: Do you know William Faulkner?
Michel Poiccard: No. Who's he? Have you slept with him?
Michel Poiccard: I always get interested in girls who aren't right for me.
Van Doude, The Journalist: What's more ethical: The women who cheats, or the man who walks out?
Parvulesco: The woman who cheats.
Michel Poiccard: When we talked, I talked about me, you talked about you, when we should have talked about each other.
Patricia Franchini: What is your greatest ambition in life?
Parvulesco: To become immortal... and then die.
Parvulesco: Two things are important in life: for men, women; for women, money.
Michel Poiccard: There's no need to lie. It's like poker. The truth is best. The others still think you're bluffing, so you win.
The Movie "Breathless" by "Jean-Luc Godard"
↑
شاخهی دستم لختِ لخت بود، تمام برگهایش را کندهبودم. یکی دیگر کندم و از لابهلای درختها رفتم لب حوض، پای آن دخترهای سنگی که آب از دهانشان میریخت توی حوض. لخت لخت بودند، با پستانهای کوچک و شکمهای برآمده. توی آب نگاه کردم و پیچیدم توی خیابان. از پهلویش رد شدم، از آنطرف خیابان، از کنار جوی آب. فقط به آب نگاه میکردم، به برگهایی که داشت روی آب میرفت، که یکدفعه گفت: ''خسروخان، نکند عاشق شدهای، هان؟'' برگشتم. خودش بود با همان لبخند و همان چشمها و آن دو خط کنار لبها.
کتاب ''شازده احتجاب'' نوشتهی ''هوشنگ گلشیری''
↑
Dwight: And everything seemed to be going so well.
Marv: This is blood for blood and by the gallon. These are the old days, the bad days, the all-or-nothing days. They're back! There's no choice left. And I'm ready for war.
Marv: [narrating] That's the thing with dames; sometimes all they gotta do is let it out and a few buckets later there's no way you'd know.
The Movie "Sin City" by "Frank Miller"
من خیانت میکنم. به خودم خیانت میکنم. به چیزهایی که فکر میکنم. خیلیها فکر می کنند آدم اول با خودش کلنجار می رود، خیلی آره نه میگوید تا بالاخره تصمیمش را میگیرد. اما همهی آدمها خیانت میکنند بعد برایش دلیل پیدا میکنند. من هم وقتی به تهمینه خیانت کردم دنبال این توجیهات بودم. ساعتها مینشستم رو به دیوار یا از پنجره زل میزدم به محوطهی مجتمع پردیس و دنیایی را تصور میکردم که زندگی با تهمینه برآوردهاش نکرده بود. دنیایی که همان موقع خلق میکردم تا توجیه کنم...
کتاب ''بهار ۶۳'' نوشتهی ''مجتبا پورمحسن''
↑
Lucy: I haven't been deconstructed in a long time.
Syd: Yeah, I bet you hate that.
Lucy: I don't hate it at all.
Lucy's mother: What did you do to yourself? C'mon, tell me! What kind of problem?
Lucy: I don't know. It's not really a problem. It's more of an issue.
Lucy's mother: You just said a problem. Is it a problem? Now it's an issue. Is it a problem or an issue?
Lucy: Both. I have a love issue, and a drug problem. Or maybe I have a love problem, and a drug issue. I don't know.